امیرحسین طیبی

  • ۰
  • ۰

خاطره اولین روز ثبت نام دانشگاه:

بعد از کلی دردسر که از صبح باخانواده درگیر ثبت نام و روال اداری که همیشه هست..

وخستگیو بلد نبودن تهران..

خلاصه خداروشکر ثبت نام کردیم..یعنی ثبت نام کردم

وقت رفتن به خابگاه بود خلاصه هرجور بود رسیدم خوابگاه واز خانواده خداحافظی کردمو رفتم خوابگاه ...

اتاقمو تحویل گرفتم ورفتم لباسامو گذاشتم تو اتاق که همشهریم که اونم ازضبح تودانشکده ادبیات درگیر ثبت نام بود زنگ زد که منم اومدم خوابگاه کدوم اتاقو تحویل بگیرم ؟

بهش گفتم واومد اتاق...

برم سر اصل مطلب بنده فوتبال بازی میکنم وعشق فوتبال..

همون شب اول تصمیم گرفتم برم سالن خوابگاه وبا بچها بازی کنم خلاصه لباسامو کفشمو برداشتم رفتم بازی کردم وشب خوبی بود

اصل مطلب ازاینجاشروع میشه که من اومدم بیرون وسرما خوردم

رفتم اتاق وگلوم خیلی درد میکرد هرجورر بود شبو به روز رسوندمو فرداش به دوستم  گفتم بریم یه درمانگاهی جایی..

رفتیم پرسیدیم این نزدیکیا درمانگاه یااورژانس کجاس هرجوربود اون نزدیکیا سوار تاکسی شدیم ورفتیم بیمارستان شریعتی

رفتیم توش بااون حال خرابم..

گف بیمارسرپایی ویزیت نمیکنیم

هی بهش میگم بابا از درون خرابم انگارنه انگار حتی رفتیم پیش اتاق دکتر اونم گفت نع....

گف برین اون درمانگاه روبرو.

اومدیم بیرون باهرجورسختی نمیتونستم راه برم

درمانگاه روپیداکردیم ورسیدیم ..

بسته بود..

انگار اونروز همچی بسته بود.

نگاه مردم بسته بود

امید بسته بود

وجدان بسته بود

واقعا سخت بود واسه دوتا بچه شهرستانی که هیچ جا رو بلد نبودن..

اخه شنیده بودم..

ولی همیشه تو هرشرایطی یه واژه ای هس که همه ازش کمک میگرن خلاصه ازخدا کمک خواستم.

هرجوربودباخیلی سختی با بزور راه رفتن من سوارتاکسی شدیم گفتم فقط برو خوابگاه ...

رسیدیم پیاده شدیمو وارد در نگهبانی شدم که از پله ها برم بالا که حالم بد شد

منوبلند کردنو اب قند ..

یه دفعه صدای یکی از بچها اومد

بلندشو بلنشوو

بیاسوارماشین باید بریم دکتر..

یکی ازبچهای دانشجو دکتری خوابگاه بود اهل ملت غیور وبامرام کردستان ایرانمون..

اصلا نمیشناختمش منو منو سوارماشین کرد برد درمانگاه وسط شهر درکتر سرم نوشتو چند تاامپول

خلاصه یه 4 ساعتی  معطل بودیمو کم  کم سرحال شدم و اومدیم خوابگاه و گفت باید بیای اتاقم هروقت خوب شدی برو اتاقت..

خلاصه هرجوربود تموم شداونروز

ولی همچی بسته بود...

هه شب  همشهریم به این رفیق کردستانیمون میگه تو شهر ما مردم بزور میخان کمک هم کننو منتظرن یکی حالش تو خیابون خراب بشه..

بازم خداروشکر موقعی که همچی بسته بود خود به خود یه جا باز شد.

نمیدونم این شاید برداشت روز اول باشه وهیچ وقت نباید جز رو به کل ربط داد ولی..

خداکنه امید باشه

وجدان باشه مرام باشه انسانیت باشه

  

  • امیرحسین طیبی فرد